کلمة ایران و منشأ آن – اسماعیل هادی

کلمة ایران و منشأ آن –  اسماعیل هادی

این کلمه اولین بار در شاهنامه به طور و سیع به عنوان نام یک ملک و محل به کار می رود. اما مثل دیگر اسامی فردوسی از ایران نقشه ای در ذهن ندارد، جغرافیای این » جغرافیایی شاهنامه، حد و حدود آن معلوم نیست. اصولا” نجد را نمی داند و ایران او مرز معین ندارد. تنها جغرافیای موجه در شاهنامه فقط شامل خراسان (موطن خود فردوسی – هادی) است که همه جا با ایران یکی گرفته میشود.

در گفتگو از نواحی دیگر، یا شاهنامه ساکت است و یا اوهام می بافد1« جغرا فیای فردوسی مثل تاریخ او فسانه ای بیش نیست که در یک خروار آن مثقالی حقیقت به زحمت توان یافت که آن هم متأسفانه به فساد تعصب آلوده است.اسامی جغرافیایی شاهنامه اغلب اگر موهوماتی بیش نباشند ، هویت مشخصی ندارند کابل در هندوستان است ، مازندران محل معینی ندارد، آمل و ساری در سیستان است، البرز در هندوستان و … حتی شرق و غرب عالم به هم ریخته و معنای خاور و باختر در هم آمیخته است ٢. ارزش جغرافیایی شاهنامه چیزی در این حد بیش نیست ، هر چند که برخی شیفتگان شاهنامه مقام فرا بشری برآن قایلند «دانشنامه ای که … یکی از گرانمایه ترین و پر ارج ترین چکیده های اندیشه والای همة مردم گیتی(!) در درازنای تاریخ (!) (لابد به طول یک سر انگشت!) … دریایی سرشار از دانشها و آگاهی های گوناگون … چون تاریخ پیدایی تمدن دیوارگری (؟) و ساختمان سازی و پزشکی و مومیایی و جغرافی و حکمت و فلسفه و موسیقی و آیین های ملی و دینی و کشور داری و پند و اندرز و زبانشناسی و ادبیات و داستان و سخنگو یی و ده ها و. سدها (!) گونة دیگر ٣«…

در هر حال در مجموع به نظر می رسد در شاهنامه، ایران نیز مثل رقیب خود توران، بیش از یک واقعیت جغرافیا ئی، نمادی تخیلی داشته باشد. از این روست که بعد از فردوسی این نام نه درشعر شاعری ، نه در اثر جغرافی نگار و مورخی و نه در کتاب سیاحی و… به چشم نمی خورد تا … برسیم به دورة قاجار که به احتمال زیاد با پشنهاد فرنگ رفته های آن دوران عبارت « ممالک محروسة ایران » (معادل اصطلاح امروز: ایالات متحد ایران) ظاهر می گردد.

البته در دورة معاصر در ترجمة برخی آثار قدیم خارجی (مثل تاریخ هردوت و …) در مقابل کلمة Persia (پارس/پرس/بلادالفرس) در ترجمه «ایران» گذاشته می شود که باید آن را ناشی از ذوق تخیلی آقایان مترجمین امین(!) دانست و ربطی به اصل منابع ندارد.

دراین باره بعضا” به اوستا نیز استناد شده و کلمه ای از اوستا پیش کشیده می شود که بر فرض صحت مقدمات استدلال خود آن کلمه حتی از لحاظ شکل هم شباهت بسیار بعیدی با لفظ ایران دارد

به گفتة آقایان در اوستا ذکری از محل مجهول الهویه ای که در خواندن و تلفظ آن اختلاف است، به نام ائیرین وئج / ائیرین ویجه/  ائیرین ویجنگه / Airyan vaedja (کذا فی الاصل!) آمده است. (العهده علی الرّاوی!) که آقایان با تبدیل کوچکی آن را ایران ویچ می فرمایند. البته چون این تبدیل به نظر آقایان بسیار ناقابل است، نیازی به استدلال احساس نمی فرمایند! و دو پارا در همین یک کفش کرده و می فرمایند که آن ائیرین وئچ همین ایران است و لاغیر و نام این ملک از بدو خلقت ایران بوده و بس… و چنان سماجت و حرارتی دراین راه به کار می رود که تو گویی اگر غیر این باشد ، همة شرف و حیثت ملی برباد خواهد رفت!

انگار که همة ممالک عالم از اول اسامی ثابت داشته اند و اگر خدای نکرده معلوم گردد نام کشوری ریشه تاریخی بیش از چند سده ندارد ، آن کشور در صحنه جهانی رسوا می گردد. بیهوده نیست که در مقابل کشورهای نو پا و مفلوکی مثل امریکا همین یک افتخار ما را بس که تاریخی عمیق و عریق داریم و ریش سفید محلیم!

البته این نظریات بیش از آن که ارزش علمی داشته باشد ، کاربرد سیاسی داشته است. حکومت پهلوی که در حال مبازه با اسلام و دیگر تفکرات جاری وقت و به قول خود ارتجاع سرخ وسیاه بود، به اشارة معلمین خود برای پر کردن خلأ ایدئولوژیک حاصله، در صدد حقنه کردن تفکرات ناسیونالیستی قلابی و بحث ها ی ازین دست که سابقه ای در فرهنگ ملی ما نداشت ، آمده بود. اما حرارت تصنعی بحث ها ظاهراٌّ امر را برای برخی مشتبه نموده بود که به جد وارد این معرکة در اصل فرمایشی شده و هنوز نیز سرنا را همچنان از سرگشاد می نوازند.

به هر حال در اشاره به گفته های طرفداران این نظریه، به عنوان نمونه، به گوشه ای از نوشته های آقای «هاشم رضی »نظر افکنده و می گذریم که تفصیل این بحث بی سر و ته خود کتاب مستقل می خواهد و فراغتی مفت که فعلا” هیچ یک از آن دو را ندارم!

آقای رضی در توضیح «ائیران وئچ» می نویسد (تأکیدات داخل هلالین از من است):

«میان دانشمندان (؟) دربارة تعیین این سرزمین (ایران ویچ) اختلاف های فراوانی بوده است. برخی آنرا درشمال شرقی(؟) وپاره ای درشمال غربی (؟!) دانسته اند. دستة سومی نیز برآن عقیده بوده اند که این سر زمین کشور مینویی و خیالی است (۴).«

و با وجود آن که نظریة سوم (خیالی بودن این سرزمین) اقوی است، اما طبیعی است چنین نظریه ای در نزد آقای رضی از اول محکوم به رد باشد. چرا که ایشان شکی در حقیقت مطلق بودن مندرجات اوستا، کتاب پیامبر ایرانی(!) ندارد:

«این آشکار است (؟) که همة کسان و جاهای مذکور در اوستا حقیقی بوده (!) اما به موجب ازمیان رفتن اسناد و مدارک مکتوب به وسیلة وحشیانی (!) چون مقدونیان مهاجم ، اعراب بربر و ضد تمدن (!) مغولان و دیگر کسان (!) وسیلة تحقیق تا اندازة زیادی از دست ما بیرون رفته است(۵)«

تنها چیزی که از متن فوق می توان استنباط کرد، آن است که دست نویسنده از هر مدرک و سندی خالی است و همان طور که افاضات بعدی ایشان نیز نشان داده، سر آن دارد که این خلأ مطلق را با پردة خیال بپوشاند!

اما این که نویسنده به عادت مألوف گناه آن را با چاشنی فحاشی های ادیبانه و میهن پرستانه (!) به گردن این و آن انداخته است، چیزی از این حقیقت کم نمی کند. باید دانست که از قلم افتادن تورک ها در لیست فوق که آقای رضی از وحشیان «ضد تمدن» به دست داده اند، نه از سر خوش بینی ایشان به بخش بزرگی از هم وطنان خود ومصلحت

اندیشی و رعایت حد اقل ظاهریِ احترام به هموطنان تورک بوده و نه ازسر فراموشکاری … که معمو لا” خیلی از آقایان در این مورد تعارفی ندارند و بی هیچ اعتنایی به وجود ملیون ها تورک ایرانی ، همه جا تور ک ها را در سلسلة مهاجمان دژخوی می نویسند، با این تفاوت که دیگر مهاجمان رفته اند و ترکان جا خوش کرده اند !… این عدم تعرض در این جا کاملا” عامدانه و از آن جهت بوده که ظاهراٌّ آقای نویسنده تورکان را داخل در مجموعة مغولان دانسته و خود آنان را رقمی ندانسته که ذکری مستقل از آنان به میان آورد. و یا آن که آنان را داخل در لیست کلی «دیگر کسان» دانسته و تکلیف خود را با همه روشن کرده که به نظر ایشان اغلب همسایگان ایران از همین قماشند، و همه بدند جز خودما.

لابد لشگر کشی ها و قتل و غارت و جنایا ت خشایار و کوروش و شاپور ذوالاکتاف …که موجب کینه و دشمنی اطرافیان به ایران و مایة بدبختی برای کشور ما بوده ، همه در راه بشریت و تمدن بوده است. و تهاجم فقط وقتی زشت است که ازطرف دیگران باشد !

از نظر آقای رضی یونان مهد علم و فلسفه وحشی بوده و اعراب بنیانگذ ار تمدن وسیع اسلام ضد تمدن و بربر، اما هخامنشیان مهاجم و نظام پوسیدة کسری.… متمدن و دادگر!

«اسم مرکب ایران ویچ (که به زور تحریف از ائیرن وئج حاصل شده!) به معنی زادگاه یا منشأ و خاستگاه ایرانی‌ها یا آریا هاست، اما از این معنی نبایستی این طور استنباط کرد که این سر زمین اساساٌّ منشأ نژاد (؟) آریایی یا ایران بوده است، بلکه این سرزمین یکی از قدیمی ترین مناطقی است که آریاها در خط سیر مهاجرت خود برای مدت نسبتا” طولانی در آنجا سکنی کرده وخاطراتی از آن داشته اند.

پس از آن که از این سرزمین برای ادامة مهاجرت بیرون آمدند، به موجب عللی که درست برای ما شناخته شده نیست، احساس احترام و بزرگداشتی صادقانه موجب شد که ایران ویچ جنبة تقدس وحرمتی پیدا کند … چون کم کم در ایران وسیع ریشه دوانیدند و شهرها و روستاها بنا کردند آن نام را به تمام خطه منتشر کردند (۶)«

وقتی قرار است شیوة تار یخ بافی فردوسی مآبانه (فسانه سرایی) حاکم شود، دیگر دلیل جستن امری عبث است ! و گرنه خواننده حق دارد از نویسنده بپرسد که استادنا ، این فرمایشات را در بارة عهد باستان که هرچند زمان آنرا تعیین نفرموده اید ، ولی قاعدتاٌّ به عهد قرن ها قبل ازمیلاد بر می گردد، ازکجا آورده اید؟ اما نویسنده تکلیف خودر ا معین کرده: اسناد توسط وحشیان (که همان دیوهای شاهنامه باشند) از بین رفته و باید همین خیال باف ی ها ی شاعرانه را پذیرفت.

آقای رضی اول ایران ویچ را «زادگاه ومنشأ» آریایی ها می فرمایند و درسطر دیگر همان را انکار کرده و آن را تنها یکی از قدیمی ترین مناطق که آریاها در خط سیر مهاجرت برای مدتی نسبتا طولانی در آن اقامت نموده بوده اند، می داند. البته این تنها ایرانیان خوشبخت نبوده اند که در این سرزمین مینویی خوش می گذراندند. بلکه پسر عموهای سیاه چردة ما از همان نژاد پاک آریا هم در کنا ر ما بوده و از مواهب این سرزمین مینویی بهره ور بوده اند و « هندوان و ایر انیان در ایرانویچ می زیسته اند (۷)» اما با وجود آن که این سرزمین ظاهراٌّ بسیار کوچک که « باید خوارزم یا خیوة کنونی باشد » (ابراهیم پورداود : گاتها. انتشارات دانشگاه تهران ص ۵٩ پاورقی) خانة مردمی به این مهابت و کثرت بوده است، تا کنون هیچ ابزار و اشیا و آثار دورة نو سنگی و غیره ویا تکه سفالی نا قابل ….از آن کشف نشده و حتی اثری از خود این سرزمین مینویی که یک سر پل صراط آقایان (چینوید پل) نیز در آن قرار دارد ! (پورداود :همان،ص ۵٨) در این کرة خاکی پیدا نشده است !

گویی وحشیان و دیوان نه تنها هستی دم دست آن، بلکه تمامی آثار زیر خاکی و حتی خود سرزمین را هم به غارت برده و از صفحة تاریخ و جغرافیا زدوده اند!

البته این تنها «سرزمین گم شدة » آقایان نیست. از آن سرزمین منشأ اصلی آریاهای پاک هم خبری در دست نیست و تاکنون معلوم نشده چطور و چرا آریاها از آن سرزمین خرم اصلی منشأ تمدن خود که قاعدتا” مستعد برای آفرینش تمدن والای آریایی بوده، تا آخرین نفر کوچیده و آواره شده اند و حتی یک نفرشان هم رغبتی برای ماندن در آنجا نیافته است ! و از این قوم متمدن هیچ اثر باستانی در آن سرزمین نمانده و خود آن سر زمین هم همای نا مکشوف آریا باوران شده است!

اما این که مهاجران یا مهاجمان اجنبی و اشغالگر آریا بعد از هجوم و اشغال کشور جدید در حسرت وطن قبلی (؟) « تمام خطة » جدید را ایران خوانده باشند، نیز جای بحث است.

اولا: چرا پسر عموهای نمک نشاس سیاه چردة ما از این نام مقدس استفاده نکرده و از نام گذاری کوره دهی نیز به احترام و یاد آن سرزمین مینویی دریغ داشته اند، و این وظیفة مقدس اهورایی به گردن ما تنها افتاده است ؟

ثانیا: منظور از تمام خطه کجاست ؟ دیدیم که هیچ ایرانی قبل و بعد فردوسی از جایی به نام ایران ذکری نکرده بود. فردوسی نیز در این نام گذاری حماسی وفسانه ای (که تنها مبتکر آن است) ایران را معادل خراسان می گیرد.

پس نام یک کشور عظیمی مثل ایران چقدر برای مردم آن باید مجهول باشد که هیچ گوینده و نویسنده ای برخاسته از این ملک ذکری از آن نکند و مورخین فاتحان عرب آن که اسامی یک یک ایالات و بلاد و حتی بعضًا کوره ده های آن را هم نوشته اند، از نام خود کشور یک بار هم که شده یادی نکنند؟!! شاید این هم زیر سر وحشیان و دیوان بوده است؟!

حال به بینیم این سرزمین مینویی که تااین حد مورد احترام و تقدس صادقانه بوده چگونه سر زمینی است؟ رضی به نقل از بخش « ویدیودات » اوستا در توصیف آن چنین آوده است: « بهترین کشور و نخستین سرزمینی که آفریدم ایران ویچ بود که از رود « ونگوهی دائی تیا» (Vanguhi Daitya) مشروب می شود.

اما اهریمن بدسگال برضد آن مار آبی (بزرگ، زیان آور، سرخ، گزنده) و زمستانهای سخت و طولانی پدید آورد.. در ایران ویچ زمستان ده ماه… و بسیار سرد است، تابستان دوماه ، در آن دو ماه نیز آب سرد است. زمین سرد است، ازبرای گیاهان   » (رضی، همان ) آیا این سرزمین چون دوزخ سرد و سترون که با قطب یخ بسته انطباق دارد ، همان «بهترین ممالک» (رضی، همان ج ١ ص ٣۵٩) برخوردار از «همة مواهب» (همان ص ١٠١) است که پسران دیگر فریدون، ازجمله تورانیان به خاطر تصاحب آن از طرف ایرانیان بدانان حسادت ورزیده و جنگ ها به پا می کردند (رضی همان، ذبل کلمه توران ص ۳۵۹) و ایرانیان در حسرت و حرمت آن «تمام خطه» خود را با نام آن تقدس بخشیدند؟!!

جل الخالق ! وقتی قرار می شود برای مقابله با اسلام زیر پوشش وطن خواهی و ناسیونالیزم شاه فرموده، و مبارزه با تسلط اعراب (بعد ازگذشت ده قرن و اندی از این تسلط !) پیامبری فسانه ای علم شود و تاریخ قلابی نوشته شود، آدم چقدر دچارسفسطه می گردد؟!

حال ببینیم اساسا ارزش علمی منبع افسانة «ایران ویچ» (اوستا) چه مقدار است؟ طبعا” این بحث خود کتابی مستقل می طلبد ما ناچار به اشارتی کفایت خواهیم کرد.

اول باید بدانیم که کتابی باستانی مثل اوستا که نه محل تنظیم و نه تاریخ تحریر آن معلوم است، چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ ظهور زردشت و تاریخ اوستا را هفت صدسال قبل از میلاد گفته اند. در آن ایام با درنظر گرفتن قحطی امکانات نوشتاری، اوستای مورد ادعای آقایان به صورت شفاهی باید باقی مانده باشد. و در واقع نیز چنین بوده و نخستین تحریر را «احتمالا”» و با حدس و گمان، در زمان اشکانیان (قرن اول میلادی) گفته اند.

اما نه از آن تحریرحدسی و نه از تحریرهای احتمالی ادعا شدة زمان ساسانیان در قرون بعدی، هیچ خبری در دست نیست و «زمان کتابت دست نوشته های موجود پیشتر از قرن ١٣ تا ١۴ میلادی نیست» (س. ن. سوکولوف : زبان اوستایی، مؤسسة مطالعات وتحقیقات ١٣٧٠ ص: هشت) البته در اینجا هم قدرت تخیل شاعرانه و روحیة خیالبافانة قلمداران ما وارد میدان شده و مسئله را حل کرده و به نقل از نامة ادعایی «تنسر» مدعی شده اند که اوستا بر پوست دوازده هزار گاو !! نوشته شده بود (ماشاالله! و صد البته که کتاب ما باید از همة کتابهای دینی عالم سرآمد و بیش باشد) و در « دژنپشت » شاهی نگهداری می شد که توسط «اسکندر ملعون» از بین رفت (محمد جواد مشکور : دینکرد ١٣٢۵، ص ۵۶) و «اسکندر گجستیک … از روی نادانی و کینه وری و رشک(!) آن گنجینة بزرگ جهانی (!) را که برروی دوازده هزار پوست گاو به دبیرة زرین (!) نوشته شده بود، سوخت و خاکستر کرد و به دریا ریخت» (بهرامی، پیشین. پیشگفتار. به قلم فریدون جنیدی) البته جای تأسف است و لیکن جای شکرش باقی است که اقدام دوباره برای باز نویسی آن نشده بود و الا گاوی به کشور نمی ماند و زراعت مملکت می خوابید!

لازم به ذکر است که در منشأ خبر که همان نامة ادعایی تنسر باشد، ذکری از دبیرة زرین و خاکستر و دریا … نیست، از آن نامه چنین نقل است: « می دانی اسکندر کتاب دینی ما در دوازده هزارپوست (گاو) بسوخت، به اصطخر » (مشکور، همان)

و چنان که دیدیم لفظ گاو را مترجم نامه به صلاح دید خود افزوده ! و چیزی بیش از این نیست. لذا چون منبع اصلی خبر کافی به مقصود دیده نشده، نویسندة غیور ما، جناب جنیدی پاک و پاکزاد، با استمداد از روحیة میهن پرستی و تخیل حماسی فردوسی وار خود این نقص بزرگ تاریخ را مرتفع نموده و باخامة مینویی و پارسی پاک و پالوده از گند تازی و انیرانی، این دشخوار (دشوار) ر ا آسان « ساخته» و آبروی مردمان (ملت) را رهانیده اند. مگر می شد نامه ای چنین سترگ و گنجینة جهانی ای چنین بزرگ، به دبیره (خط) و دوات سیاه و معمول باشد؟! مگر ما زر کم داشتیم ویا کٍنس بودیم ویا ارج نامة اهورایی و فرّ ایزدی خود نمی دانستیم؟!

در هر حال از فسانة دلنشین دبیره زرین و تخیلات زرین تر که بگذریم، می رسیم به کتابی که منشأ آن معلوم نیست و دست نوشته های ادعایی آن بیست قرن بعد از زمان خو م یباشد که معلوم نیست از صافی ناصاف چند موبد و یا حتی چند غیر موبد و دین فروش متقلب گذشته است؛ چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ حتی روایات اسلامی با آن همه قرب زمانی و دقت و امانتداری محدثان و راویان و علمای رجال و علم الدرایه … بعضًا از هجوم موریانة اوهام و وضاعان و جاعلان و حدیث بافان در امان نمانده است. حال متون اوستایی چگونه این دو هزار سال دورة شفاهی را به سلامت از سر گذرانده است؟! تازه این دستنوشته های قرن ١۴ هم حکایت است.

تنها تاریخ ظهور واقعی اوستا را باید ١٧٧١ میلادی گرفت که انکتیل دوپرون Anquetil Duperon فرانسوی آنرا به تقریر موبدان هند به تحریر درآورد. (سوکولوف، همان مقدمه)

کتابی این چنین، هر چند به صورت خرافه و افسانه، سه ارزش می تواند داشته باشد: دینی، زبان شناختی، علمی و تاریخی. ببینیم اوستا در این سه زمینه از چه وزنه ای برخوردار است.

در مورد ارزش دینی با ید بگویم که اوستا امروزه کتاب دینی عدة قلیلی از هم وطنان ما و گروه کوچکی از گبران (پارسیان) هند است که اجداد آنان بعد از استقرار اسلام در ایران به هند گریخته و به دین قدیم باقی مانده بودند …

در همه حال اینان به عنوان پیروان یک آیین، قطع نظر از منشأ و مبنای اعتقادشان، باید محترم شمرده شوند. این در مورد پیروان دیگر مذاهب نیز صادق است. و لیکن این احترام نمی تواند ما را از نقد و برسی علمی باز دارد.

آیین زردشت نه تنها امروزه در مقایسه با ادیان دیگر از وزنه ای برخوردار نیست، در گذشته نیز یک دین فراگیر نبوده است. و اگر هم در زمان ساسانیان مذهب رسمی دربار بوده ، عمومیت و رواج عام نداشته است. دلیل روشن آن هم عدم مقاومت مردم در برابر مسلمین به نام دین، بوده و این درحالی است که در عهد قدیم اغلب تصادمات صبغة دینی داشته ویا عنصر دین برای تهییج مردم به دفاع به کار گرفته می شد. اصولا جز مقابل ه ها ی قشون شاهنشاهی هیچ مقاومت مردمی در برابر مسلمانان وجود نداشته…

ازطرف دیگر آیین زردشت از تعلیمات محکمی برای ادارة جامعه و غیره برخوردار نیست. عجیب آن که این آیین ناتوان ٢٧ قرن بعد از زمان خود از طرف برخی روشنفکران به اصطلاح ناسیونا لیست به حربه ای در برابر دین قویم و حنیف اسلام علم می شود. آن هم بعضًا از طرف کسانی که وحی و دین را منکرند ! (نمونه اش خزعبلات شجاع الدین شفا در : تولدی دیگر )…جادارد که به انتخاب و ذکاوت آقایان آفرین گفت که با شمشیر چوبین به جنگ درختی این چنین تناور رفته اند! …

درمورد ارزش زبانشناختی اوستا که خیلی ها به همان دلیل به اوستا روی آورده و آن را به گونه ای با فارسی مرتبط می دانند و ….باید دانست که به رغم همة تلاش ها برای کشف چند نمونه تشابه زورکی بین زبان اوستا و فارسی (حتی بعضًا تورکی!) ظاهرًا اوستا (برفرض قبو ل وجود آن) به یکی از لهجه ویا نیمه زبان های کشور در ناحیة بلخ تعلق داشته و حتی در زمان خود نیز برای مردم قابل فهم نبوده و برای تفهیم آن به مردم زمانه گزار ش هایی از آن به زبان های رایج نوشته می شد (مثل: دینکرت، زند، پازند) «در همان هنگام نیز زبان اوستا بر ای گویندگان پهلوی، زبانی نهفته ودور بوده است.چنان که ایرانیان (؟) آنرا به درستی در نمی یافته اند و انبوه نامه ها(؟) (شرح ها) که به زبان پهلوی بر اوستا نگاشته می شد همه از برای گزارش واژه های دور از زبان و سخنان دور از اندیشة مردمان بود»

(بهرامی همان مقدمه.ص: الف. پیشگفتار از: فریدون جنیدی)

حال باید دید زبانی که در زمان خود نیز برای مردم ناآشنا بوده، اینک بعد از طی ٢٧ قرن ! و آمیخته شدن بالهجة گجراتی هند و … موبدان دوره های مختلف چه ارزشی می تواند برای فارسی امروز (که بحث بی طرفانه از منشأ و تواناییهای آن هم فرصت دیگر می طلبد) داشته باشد؟ ! چنان که عرق ریختن ها و تحقیقات چندین ساله دراین وادی نیز نشان داده که تشنگان آن به دنبال سرابی له له بی نتیجه زده اند. البته برای اخذ بورسیه و بودجه و یا صرف اوقات بیکاری چند استاد اجل شاید اوستالوژی بد نباشد. واز این بابت ما هم کاوش در این مقبره را مفید می دانیم. ولی اثر دیگری بر این مترتب نمی تواند باشد.

اما ازلحاظ علمی و تاریخی محتویات اوستا که نمونة چند خط آنرا پیشتر دیدیم، با وجود آن که در طول زمان به دست موبدان غالبا زیرک و ادیب صیقل یافته است … محتویات آن از حد مندرجات کتابهای رمالی نیز نازلتر است. در این جا فرصت پرداختن بیشتر نیست. طالبان می توانند به ترجمه های ارائه شده از آن که از حسن اتفاق در این چند دهة اخیر رشد قارچ وار داشته و از اوستا نوشتن و ترجمه کردن با ژست ادیبانه و عالمانه و حتی ملی گرایانه ! مد شده بوده، مراجعه نموده وصرف نظر از زحمات حضرات محققین و مترجمین در ارائة نثر سره و وارسته و فخیم از این کتاب دینی(؟) ایرانی(؟) در محتویات آن غور نموده و بر مبلغ و مقدار علمی آن واقف شوند.

با توضیحی که دادیم معلوم شد که استناد به اوستا در مورد ارائة سند به قدمت نام ایران، دست برطناب پوسیده انداختن است.

نکتة دیگر که باید اضافه نمود آن است که همان طور که اشاره شد، اوستا جایی در فرهنگ این دیار نداشته وتنها در ظل توجهات دولت فخیمة انگلیس به « ایران نوین» رضاخانی همراه با ظهور«شاه سایه» یعنی اردشیر رپورترجی، گبر هندی دست پروردة انتلیجنت سرویس، با هیاهوی فراوان تبلیغ شد؛ از مطبخ موبدان هند نشین سر بر آورد و با بوق وکرنای روشنفکرانی خاص به میدان آمد و با هیاهوی مکارانه در عین حال مذبوحانة سیاسی برای علم کردن آن در جهت مبارزه با اسلام به کار گرفته شد.

بنا براین مسئله بیش از بحث علمی و فرهنگی بار سیاسی داشته است. و شرح این خود داستان دیگری است و فرصت دیگری می طلبد، تا ریشه ها ی شوو ینیزم و نقش زرتشتیان هندنشین (پارسیان هند)، استعمار انگلیس و فراماسون های وطنی … در شکل گیری آن روشن گردد و علل رویکرد به ایرانِ به اصطلاح «باستان» و نوشتن تاریخ قلابی بر این قوم معلوم شود…

باتوجه به آن چه گفته شد ایران / توران ساخته و پرداختة تخیل فردوسی و همفکران او بیش نبوده، لذا دنبال تحلیل آن رفتن نیز شاید چندان مثمر ثمر نباشد.

با وجود این در این باب سخنانی گفته شده و یا می توان گفت. مثلا گفته شده است که این کلمه از ایر / آریا اخذ شده و یادآور خاطرة اقوام آریایی است و بر اساس همان آریا اندیشی بوده که شاه لقب «آریامهر» را بر گزیده و بدان می بالید. اما تحقیقات اخیر نشان داده که ایدة آریاباوری که در اروپا توسط ایدئولوگ های نژادپرست نازیان هیتلری ساخته و پرداخته شده بود و به عنوان سوغات فرنگ رفت هها ی آن دوران به ایران آمده بود ، اندیشه ای موهوم بیش نبوده است (۸).

اخیراٌّ در همین راستا اما با استدلال تقریباٌّ مقبول تری گفته شده: «ایر، در لغت به معنی آزاده و جمع آن ایران -آزادگان می باشد. نام های آریا و آریائیان نیز ازهمین ایر می باشد(۹)»

اگر افسانة آریا و نژاد موهوم آریا را از این نظریه حذف کنیم، می ماند بحث لغوی آن. بنده در فارسی «ایر» به معنای آزاده سراغ ندارم. اما در تورکی «ار» که می تواند ائر/ ایر نیز تلفظ شود، و جمع آن ارن/ ایران است، به معنای انسان /مرد/آزاد مرد /آزاده آمده و صحیح است.

برخی نیز کلمة ایران را تورکی ولی از بن ارمک / ایرماق (به معنای : واصل، از راه رسیده، واردین، قوم وارد، مهاجر …) گفته اند (ازهمان بن درفارسی قدیم: ایرمان، بعداٌّ مهمان آمده ).

و لیکن اگر کلمه را تورکی بدانیم ، چرا آن را از : ار/ائر/یئر نگیریم؟ کلمة مذکور که به سه تلفظ مذکور ضبط شده است، به معانی زمین، ملک، کشور، وطن … آمده است.

پسوند _آن علامت نادر جمع در تورکی نیز است، به ویژه جمعی که معنای مفرد را افاده می کند. برای توضیح بیشتر نگاه کنید به: اسماعیل هادی، فرهنگ تورکی نوین، ، ذیل کلمات: یئر /ار ٣ /ارن/ارمک/ اوْغلان. رد پای این کلمه را علاوه بر لفظ ایران، در زبانهای دیگر نیز می توان یافت. مثلا”: ارض (عربی)، Earth(انگلیسی) Erd (آلمانی) هاآرِتس (عبری).

در هر حال چون اصل و بنیان مسئله بر وهم و خیال است از هر دری وارد شدن رو به بیراهه بوده و چندان قابل اعتماد نخواهد بود. این امر در مورد لفظ توران نیز به همان دلایل گذشته صادق است. اما نکته ای که بر این سخن باید افزود آن است که بحث فوق یک بحث علمی و تاریخی است و نباید نتیجة سیاسی از آن گرفت.

کشور ما تنها مصداق این مورد نیست. اسامی بسیاری از کشورها و شهرهای دنیا، حتی اسامی اشخاص، یا از اصل فاقد معنا بوده یا معنای آن امروزه مکشوف نیست. اغلب معانی داده شده دراین زمینه ها هم حدسی هستند و چندان قابل اعتماد نیستند.

درمورد اسامی، مردم هنگام انتخاب بیشتر به موسیقی آن توجه دارند تا به معنای آن ، و کلمة ایران، صرف نظر از منشاء آن، برای ما یاد آور خانة مشترک اقوام ساکن آن و وطن محبوب و دلنواز بوده و خواهد بود. امروزه لفظ ایران برای ما یک موسیقی دلنشین است، ریشة آن هرچه می خواهد باشد. و دراین زمینه، چنان که گفته شد، کشور ما تنها مورد نیست.

منابع و ارجاعات

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  1. ناصر پور پیرار: پلی بر گذشته نشرکارنگ ١٣٨٠. ص ٢٧٧

  2. همان

  3. حسین شهیدی: فرهنگ شاهنامه، دیباچه

  4. هاشم رضی: فرهنگ نام های اوستا، ج ١، ص ١٠٠ ، انتشارات فروهر.

  5. همان

  6. همان

  7. احسان بهرامی: فرهنگ واژه های اوستایی بنیاد نیشاپور، ١٣۶٩ مقدمه  صفحة د

  8. برای اطلاع بیشتر نگا: پور پیرار، دوازده قرن سکوت، نشر کارنگ ١٣٧٩ ، ص ٨٧

  9. حسین شهیدی: فرهنگ شاهنامه، ذیل واژة ایران، به نقل از زندگی و مهاجرت نژاد آریا بر اساس روایات ایرانی

قایناق: مجلة سحر، تیر و مرداد ۱۳۸۱ (دانشگاه علوم پزشکی تبریز)

haray
ADMINISTRATOR
PROFILE

یازیلار

سون یازیلار

باش یازارلار

چوخ سئویلن لر

ویدیولار

  • https://carina.streamerr.co/stream/ozharay
  • Haray Radio